-
با همین کفش ها
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 00:59
من با همین کفش ها به خانه ی تو امدم همین کفش ها که اکنون کسی ذره های خاکش را به ( نام ) نخواهد شناخت. همین کفش ها روی پله های غروب گرفته پشت نرده هایی؛ که ورود را از روز صدامی کنند. من با همین کفشها همین؛ لباس قدم ها همین ها که نمی توانند بیماری خاکستری پله را درمان کنند به خانه ی تو امدم. با همین کفش هاکه همان کفش...
-
از همان خنده ی اول
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 01:46
کاش ؛ در خیابان ؛غریبه ای ناگاه رو به روی ایستا ده ات می نشست و تو؛ رو به روی نشستهی او سر؛ روی زانو می گذاشتی و بی انکه قصه ای با دو قهرمان به یاد بیاورید؛ و بی انکه چیزی بگویید وبی که چیزی بشنوید و چیزی؛ ببینید از هر کجا که ان جا انتهای دل است می خندیدید انقدر که به اشک اجازه ی ورود بدهید ان وقت ان که او تو است دروغ...
-
نبرد زیر سقف کوتاه
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 02:21
با عشق که میهمان است بی بهانه بی گاه ؛ نبرد می کنم تن به تنها؛تنها به تن دست بر نگاه مشت روی قلب؛ پهلوی عشق را به گوشه ی نازک نامه های برگشت خورده خراش می دهم. دهان شیرینش را درعرق شور راه های خسته غرق می کنم. او را ناگزیر می کنم بدرود را گدایی کند .او را به ساعت تک عقربه ام دار می زنم؛ در انتظار مرگ او گوش به اخرین...
-
انچه از پاییز می دانیم
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 02:18
سبز در ابی میرود زرد ؛ در ابی ؛ می اید و ما تنها می دانیم که این پاییز نیست که این ؛ نخستین بار نیست و نه اخرین بار ؛ که روز ؛ جهان را نگریست ونه؛ نخستین شعر که ادمی برای پاییز خواند. ما میدانیم که اگر روی زرد ؛ زرد نوشته باشیم در نگاه نمی ماند چشم ؛ خواندن ؛ نمی تواند تنها قلب میشود از جنس طلا در جزیره ای بی گنج نقطه...
-
جایی که خط ادامه پیدا میکند
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 01:21
این خط ادامه پیدا میکند تا ان جا که کلاغ یقین دارد و در یقین او شماره ی کنار ادمها و دفتر هایی که در سال های انتظار خیس می شوند از یاد نمی روند. این خط ، سرفه می کند و بوق بریده ی او ساعات شیری روز را ترش میکند. کلاغ یقین دارد: قار بر خطوط ترش بریده او را سیید نمی کند؛ او را، برای میهمانی کبوتر، اماده نمی کند. سیمهای...