با عشق که میهمان است
بی بهانه بی گاه ؛ نبرد می کنم
تن به تنها؛تنها به تن
دست بر نگاه
مشت روی قلب؛
پهلوی عشق را
به گوشه ی نازک نامه های برگشت خورده
خراش می دهم.
دهان شیرینش را
درعرق شور راه های خسته
غرق می کنم.
او را ناگزیر می کنم
بدرود را گدایی کند
.او را به ساعت تک عقربه ام
دار می زنم؛
در انتظار مرگ او
گوش به اخرین خواسته می دهم؛
.... لعنت؛
که سقف این خانه از عشق
کوتاه تر است.
و عشق؟!!
اگر عشق نبود باور دارم که بشریت نبود چرا که عشق انگیزه خلقت است....